کرّّه ای گفت به بابای خرش پدره از همه جا بی خبرش
وقت آن است برای پسرت این الاغ نرّّه ی کره خرت
ماده ای خوشگل زیبا بگیری تو که هر روز به صحرا میری
وقت آن است که زن دار شوم ور نه از بی زنی بیمار شوم
پدرش گفت که ای کره خرم ای عزیزه دله بابا؛ پسرم
تو که در چنته نداری آهی نه طویله، نه جُِلی ، نه کاهی
تو که جز خوردن ماله پدرت پدره نره خره در به درت
هیچ کاره دگری نیست تورا یک جو از عقل به سر نیست تورا
به چه جرات تو زمن زن طلبی؟ باورم نیست که انقدر جلبی
باید اول تو بگیری کاری بهر مردم ببری تو باری
بعد از آن یک دوتا پالان بخری بهره آن کره خره خوشگل ببری
یک طویله بکنی رهن و اجار تا که راضی شود از تو آن یار
بعد باید بخری رخته عروس بهره آن ماده خره خوب و ملوس
جُِلی از جنس کتانه اعلاء روی جُل نقش و نگاری زیبا
بعد باید بکنی گل کاری بهره ماشینه عروس یک گاری
وقتی اینها بشود آماده بعد از این زندگی ات آغازه
می بری ماده خرت را حجله با تأ نی ، نه که با این عجله
بشنو این پندار ز بابای خرت پدره با ادب و با هنرت
تا که اسباب مهیا نشود موسم عقده تو برپا نشود
پس از امروز برو بر سر کار تا نهند آدمیان پشتت بار